سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرشته ی زمینی

بیزاری

    نظر

در حسرت ثانیه به کجا میروی؟ وقتی میدانی این کره ی خاکی میگردد و تو سرانجام به همان مبدا اول باز میگردی و آغازو انتها مفهومی ندارد! از که فرار میکنی؟ از ثانیه ها؟ که بی صبرانه از پی هم میگذرند و به تو فرصت نمیدهند تا تلنگری به هوشت آورده و از زندگی ات استفاده کنی... کسی در این جهان منتظر نمی ماند تا بنگرد که تو در این زمان ٍ اندک چگونه به کمال شایسته دست میابی ... بالهایم را میگشایم و همچون ستاره ای دنباله دار به دنبالش میروم شاید این بار بتوانم اورا در آسمان آبی وجودم جای دهم نه در قفسی از تاریکی ... کاش میشد ابرها ببارند و سیاهی وجودم را پاک کنند تا آسمان پاکی و صفا در دل ٍ خاکستری ام نقش ببندد کاش درخت احساسم صدای تورا بشنود ، تورا ببیند و وجودت را حس کند ، تا با یک اشاره ی مقدست شکوفه باران شود! " ؟ "

بیزاری

چقد دلگیرو بیزارم ،

ازاین روزای تکراری

ازاین سردرگمی ، حتـّی ،

ازاین احساس ِ بیزاری

تو می رفتی ُ دل می مُرد ،

ازاین دوری ُ رسوائی

نمیشد باورش روزی ،

بگیره رنگ ِ تنهائی

دلم ابری تر از چشمام ،

چشام خسته تر از بارون

ازاین آشفته بودن ها ،

شدم پژمرده و داغون

نگاه ِ آخرین ِ تو ،

وجود ِ من رو ویرون کرد

دل ِ دریائی مو لرزوند ،

چشامو خیس ِ بارون کرد

ندونستم دلت قدر ِ ،

این احساس ُ نمیدونه

منو بی درد ِ تنهایی ،

نمیذاره ، نمیمونه

چقد دلگیرو بیزارم ،

من از تو ، از همه دنیا

ازاین حال ِ پریشونو ،

ازاین شبهای بی رویا